سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نهج سعادت

نهج البلاغه ـ خطبه1

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم

خطبه یکم

   و من خطبة له (ع) یذکر فیها ابتداء خلق السماء و الأرض و خلق آدم و فیها ذکر الحج و تحتوی على حمد الله و خلق العالم و خلق الملائکة و اختیار الأنبیاء و مبعث النبی و القرآن و الأحکام الشرعیة؛ از خطبه­های آن حضرت ـ علیه السلام ـ است که در آن از آفرینش آسمان و زمین، آفرینش آدم سخن به میان آمده است. در آن از حج یاد شده است و ستایش خدا، آفرینش جهان، آفرینش فرشتگان، برگزیدن پیامبران، بعثت پیامبر اسلام، قرآن و احکام شرعی را دربر دارد.

واژگان

الغَوْصُ: الدّخول تحت الماء و إخراج شی‏ء منه، و یقال لکلّ من انهجم على غامض فأخرجه له: غَائِصٌ، عینا کان أو علما. و الغَوَّاصُ: الذی یکثر منه ذلک؛ غَوْص، یعنی فرو رفتن زیر آب و بیرون آوردن چیزى از آن. به کسی که در چیزى پیچیده،­ یکباره وارد می­شود و از آن چیزى مادّى یا نکته­ای علمى بیرون می­آورد، غائص ­گویند و آن که این کار از او بسیار سر ­زند، غوّاص.

الْفِطَنِ: جمعِ الفِطنة: هوشیاری­ها، ذکاوت­ها.

وَتَّدَ: وَتَّدَ تَوتیداً ای ثَبَّتَ: محکم واستوار کرد و به آن که پایش را در زمین محکم و استوار کرده است، می­گویند: «وَتَّدَ فلان رِجلَه فی الأَرض إِذا ثَبَّتَها». به کسی که در خانه­اش بماند می­گویند: «وَتَّدَ فی بیته: أَقام و ثبت». این فعل معنای لازمی نیز دارد: «وَتَّدَ الزّرْعُ» یعنی «طَلَع نباته فثبت»؛ کشت شکوفه داد و استوار شد. کاربرد وَتَّدَ از وَتَدَََ و اَوتَدَ بیشتر است.

الصُّخُورِ: جمعِ الصَّخرة: تخته سنگ­های بزرگ، خرسنگ.

مَیَدانَ: مادَ یَمیدُ مَیداً و مَیَداناً.( م ی د): تکان خوردن، جنبیدن.

مُزایَلَة: زَایَلَ مُزَایَلَةً و زِیالاً و منه یقال: زَایَلَه إِذا فارقه. المُزَایَلَة: المُفارَقة: جدا شدن.

مُتَوَحِّدٌ: منفردٌ،«کان رجلاً مُتَوَحِّداً» أى لا یخالط الناس و لا یجالسهم. مُتَوَحِّد، یعنی تنها. به کسی متوحد می­گویند که با مردم نمی­آمیزد و نشست و برخاست ندارد.

سَکَنَ: السَکَن، ج اَسکان، السَّکَنُ: مَا یُسْکَنُ إِلَیْهِ مِنْ أَهْلٍ وَ مَالٍ وَ غَیْرِ ذلِکَ : آنچه مایه آرامش و انس باشد از خانه، خانواده و دارایی را سَکَن گویند.

متن

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا یُحْصِی نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا یُؤَدِّی حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِی لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِی لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ فَطَرَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّیَاحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ أَرْضِهِ: أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ‏جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ قَالَ فِیمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ عَلَا مَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ: کَائِنٌ لَا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا بِمُزَایَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَى الْحَرَکَاتِ وَ الْآلَةِ بَصِیرٌ إِذْ لَا مَنْظُورَ إِلَیْهِ مِنْ خَلْقِهِ مُتَوَحِّدٌ إِذْ لَا سَکَنَ یَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لَا یَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِه.[1]

ترجمه

ستایش ویژه خدایی است که ستایشگران به ستاییدنش نمی­رسند و شمارندگان، نعمت­هایش را برنمی­شمارند و کوشندگان حقش را نمی­گزارند. آن که اندیشه­های دور، او را درنمی­یابند و هوش­های ژرف به دستش نمی­آرند. همو که برای وصفش نه اندازه­ای محدود است، نه صفتی موجود، نه وقتی مشخص و نه سرآمدی دیررس. آفریدگان را با قدرتش آفرید، بادها را با رحمتش گسترد و جنبش­های زمینش را با صخره­­ها آرام کرد.

آغاز دین، شناخت اوست و کمال شناختش باور به اوست. کمال باور به او، یگانه دانستن وی است. کمال اعتقاد به یگانگی­­اش،اخلاص ورزیدن به اوست. کمال اخلاص به او، دور کردن صفات[2] از اوست؛ به گواهی هر صفت که آن غیر موصوف است و به گواهی هر موصوف که آن غیر صفت است. هر که خدای سبحان را وصف کند، برایش همتا آورده است و هر که همتا آورَد، او را دوگانه ساخته. هرکه دوگانه­اش بسازد، او را بخش بخش کرده است. هر که بخش­پذیرش کند، او را نشناخته و هرکه نشناسدش، به او اشاره کرده است. هرکه به او اشاره­ کند، او را در اندازه درآورده است. هرکه در اندازه درآورَدش، او را شمارده است. هرکه بگوید: «او در چیست؟» او را در چیزی نهاده و هر که بگوید: «بر چیست؟» جایی را از او تهی کرده است. بوده است؛ نه از رویدادی تازه. هست؛ نه از نیستی. با هر چیزی هست؛ نه که همتایش باشد و غیر هر چیزی است؛ نه با جدا شدن از آن. کنشگر است؛ نه که بجنبد و ابزار باشد. بیناست از هنگامی که آفریده­ای نبوده که به آن نگریسته شود. تنهاست از هنگامی که آرام­جایی نبوده که به آن انس گیرد و با نبودش به هراس افتد.



[1]  . متن بر اساس نهج­البلاغه (نسخه المعجم المفهرس) انتشارات جامعه مدرسین است.

[2]   .مراد صفات آفریدگان است.