سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نهج سعادت

نهج البلاغه،خطبه1،ادامه(2)

واژگان

سجود: افزون بر این که مصدر است، جمع ساجد نیز هست: «أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطَّائِفینَ وَ الْعاکِفینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ (بقره،آیه125)؛ خانه مرا براى طواف کنندگان، اقامت گزیدگان و راکعانِ ساجد، پاک و پاکیزه کنید. دیگر صیغه جمع ساجد، سُجَّد است: «وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً» (فرقان،آیه64)؛ و کسانى که براى پروردگارشان شب زنده دارى مى‏کنند، در حالى که سجده‏کنان و به نماز ایستادگانند.

راکع نیز دو صیغه جمع دارد: رُکَّع و رُکُوع. گفتنی است کاربرد سجود و رکوع در این جا از مبالغه در معنا تهی نیست.

لایَنْتَصِبُونَ: فعل مضارع باب افتعال به معنای بلند نمی­شوند، بپا نمی­خیزند. انْتَصَبَ-انْتِصَاباً مطاوع (نَصَبَه) إِذا قام رافعاً.و النَّصْبُ: وَضْعُ الشی‏ءِ و رَفْعُه، نَصَبَ زیدُ العَلمَ علی الأرض، فانْتَصَبَ العَلمُ (نُصِبَ).

  لا یَتَزَایَلُونَ: مضارع باب تفاعل به معنای پراکنده نمی­شوند. تَزَایَلَ-تَزَایُلًا (ز ی ل‏) القومُ: مردم پراکنده شدند.

لا یَسْأَمُونَ: لایَمَلّون: دلزده، دلتنگ، بیزار و خسته نمی­شوند. سَئِمَ یَسْأَمُ سَأَماً و سَأْمَةً و سَأْماً و سَآمَةً. الشی‏ءَ او منه: مَلَّ؛ از آن چیز ملول و دل آزرده شد. در آیه 282 بقره می­خوانیم: «وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً»؛ و از نوشتن آن (بدهى) کوچک باشد یا بزرگ،به ستوه نیایید.

السَّدَنَةُ: جَمْعُ السَادِنٌ مِثْلُ کَافِرٍ و کفرةٍ، یقال: سَدَنَ یَسْدُنُ فهو سَادِنٌ. و السِّدَانَةُ بِالْکَسْرِ الْخِدْمَةُ «سِدَانَةِ الکعبة» هى خدمتها و تولّى أمرها، و فتح بابها و إغلاقه. «سَدَنَة» جمع سَادِن (اسم فاعل) به معنای دربانان است.

 الْمَارِقَةُ: مؤنّث المَارِق که اسم فاعل است و به معنای الخارج. مَرَقَ السَّهْمُ مِن الرَّمِیَّةِ مُرُوقاً: خَرَجَ مِنهُ مِن غَیرِ مَدخَلِهِ؛ تیر نشانه را شکافت و از غیر جایی که وارد شده بود (از دگر سویش) بیرون آمد. خوارج را نیز از آن رو مارقین می­خوانند که اینان، همانند پیکانی که از نشانه می­گذرد، از دین گذشته­اند: «یَمْرُقُون من الدّین مُرُوقَ السّهم من الرّمیّة» أى یجوزونه و یخرقونه و یتعدّونه، کما یخرق السّهم الشى‏ء المرمىّ به و یخرج منه.

نَاکِسَةٌ: اسم فاعل و مؤنث ناکس به معنای سر فرو افکنده است. و الناکِسُ: المُطأْطئ رأْسَه. و نَکَسَ رأْسَه إِذا طأْطأَه من ذُلٍّ و المنکوس: المقلوب (وارانه شده). النَّکْسُ: قلب الشی‏ء على رأَسه (وارانه و واژگونه شدن چیزی را گویند.) نَکَسَه یَنْکُسُه نَکْساً فانْتَکَسَ. و نَکَسَ رأَسَه: أَماله، و در آیه 12 سوره سجده آمده است: «وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ»؛ و کاش بزهکاران را می­دیدی، آن گاه که نزد پروردگارشان سر فرو فکنده‏اند.   

مُتَلَفِّعُونَ: جمع اسم فاعل از باب تفعّل و به معنای به خود پیچیدگان است. الالْتِفاعُ و التلَفُّعُ (لفع): الالتحاف بالثوب، و هو أَن یشتمل به حتى یُجَلِّلَ جسده.

 تَلَفَّعَتِ: المَرأَةُ بِمِرطِهَا مِثلُ تَلَحَّفَت بِهِ وَزناً و مَعنىً؛ زن خود را در جامه ندوخته­ا­ش پیچید. این فعل در وزن و معنا با تَلَحَّفَت ِبمِرطِهَا، یکی است. الْتَفَعَ (الْتِفَاعاً) الشجرُ بالورقِ، یعنی درخت در برگ­هایش پوشیده شد.

 

متن

خلق الملائکة

 ثُمَّ فَتَقَ مَا بَیْنَ السَّمَوَاتِ الْعُلَا فَمَلَأَهُنَّ أَطْوَاراً مِنْ مَلَائِکَتِهِ مِنْهُمْ سُجُودٌ لَا یَرْکَعُونَ وَ رُکُوعٌ لَا یَنْتَصِبُونَ وَ صَافُّونَ لَا یَتَزَایَلُونَ وَ مُسَبِّحُونَ لا یَسْأَمُونَ لَا یَغْشَاهُمْ نَوْمُ الْعُیُونِ وَ لَا سَهْوُ الْعُقُولِ وَ لَا فَتْرَةُ الْأَبْدَانِ وَ لَا غَفْلَةُ النِّسْیَانِ وَ مِنْهُمْ أُمَنَاءُ عَلَى وَحْیِهِ وَ أَلْسِنَةٌ إِلَى رُسُلِهِ وَ مُخْتَلِفُونَ بِقَضَائِهِ وَ أَمْرِهِ وَ مِنْهُمُ الْحَفَظَةُ لِعِبَادِهِ وَ السَّدَنَةُ لِأَبْوَابِ جِنَانِهِ وَ مِنْهُمُ الثَّابِتَةُ فِی الْأَرَضِینَ السُّفْلَى أَقْدَامُهُمْ وَ الْمَارِقَةُ مِنَ السَّمَاءِ الْعُلْیَا أَعْنَاقُهُمْ وَ الْخَارِجَةُ مِنَ الْأَقْطَارِ أَرْکَانُهُمْ وَ الْمُنَاسِبَةُ لِقَوَائِمِ الْعَرْشِ أَکْتَافُهُمْ نَاکِسَةٌ دُونَهُ أَبْصَارُهُمْ مُتَلَفِّعُونَ تَحْتَهُ بِأَجْنِحَتِهِمْ مَضْرُوبَةٌ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَنْ دُونَهُمْ حُجُبُ الْعِزَّةِ وَ أَسْتَارُ الْقُدْرَةِ لَا یَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُمْ بِالتَّصْوِیرِ- وَ لَا یُجْرُونَ عَلَیْهِ صِفَاتِ الْمَصْنُوعِینَ وَ لَا یَحُدُّونَهُ بِالْأَمَاکِنِ وَ لَا یُشِیرُونَ إِلَیْهِ بِالنَّظَائِر

ترجمه

آفرینش فرشتگان

سپس میان آسمان­های برین را گشود و آنها را از فرشتگان گونه گونش آکند. گروهی از آنان، هماره ساجدند و رکوع نمی­­کنند. دسته­ای از آنان همواره، راکع­اند و بپا نمی­­خیزند. برخی از آنان همیشه برای عبادت به صف ایستاده­­اند و پراکنده نمی­­شوند. گروهی دائم، تسیبح گویند و به ستوه نمی­آیند. آنان را نه خواب دیدگان فرا می­پوشاند؛ نه اشتباه خرد­­ها، نه سستی بدن­ها و نه بی­خبری فراموشی. برخی از آنان، درستکارانی گماشته بر وحی خدا، زبان­هایی­ گسیل شده، سوی پیمبرانند و برای حکم و فرمانش در آمد و شد. برخی از آنان نگاهبانان بندگان اویند و دربانان بهشت­هایش. پاره­ای از آنان، گام­های­شان در لایه­های زیرین زمین­ استوار، گردن­های­شان از آسمان­های زبَرین فراتر، چار ستون وجودشان، از پهنای زمین برون است و دوش­هایشان با پایه­های عرش سازوار. در کنار عرش، چشمان خود را فرو افکنده­­اند و در زیر آن، بال­هایشان را به خود پیچیده­اند. میان آنان و فرشتگانی که فرو­ترند، پرده­های عزت و پوشش­های قدرت زده شده است. آنان پروردگارشان را با صورت کردن، نمی­پندارند، صفات آفریدگان را بر او نمی­گذارند، با جای­ها در اندازه نمی­آرند و با همانند انگاری­ها به او اشارت نمی­کنند.

توضیح

مِنْهُمُ الْحَفَظَةُ ...: بخش سوم از فرشتگان، فرشتگان نگهبانند که خود دو دسته­اند:

1.        دسته­ای که بر بندگان گماشته شده­اند؛

2.        دسته­ای که خادمان و نگاهبانان درهای بهشتند.

فرشتگان دسته نخست، خود دو دسته­­اند:

 الف. فرشتگانی که مراقب گفتار و کردار آدمی­اند:

 «إِن کلُ‏ُّ نَفْسٍ لمََّّا عَلَیهَْا حَافِظٌ»[1]؛ هیچ نفسى نیست، جز آن که بر او نگهبانى است.

«وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لحََفِظِینَ کِرَامًا کَاتِبِینَ یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ»[2]؛ به حتم نگهبانانى بر شما گمارده­اند که نویسندگانى بزرگوارند، آنچه می­کنید، می­دانند.

«ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ»[3]؛ (آدمی) هیچ سخنى را بر زبان نمى‏آورد، مگر که در نزد او فرشته پاسبانی آماده (نوشتن) است.

ب. فرشتگانی که آدمی را از در افتادن در مهالک  و گرداب­ها حفظ می­کنند: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»[4] فرشتگانى پاپیِ اویند که از پیش روى و از پس وى به فرمان خدا، او را نگاهبانی می­کنند.

جِنَانِهِ: جنان به کسر جیم، جمع الجنة است و جمع دیگر آن جَنّات است. محدث بحرانی ـ ره ـ در شرح خود آورده است، بهشت­های نام برده شده در قرآن هشت است: جنة النعیم، جنة الفردوس،جنة المأوی، جنةعدن، دارالسلام، دار القرار و جنة عرضها السماوات و الأرض. [5]

 

 

 

 

 

 

 



[1]   .طارق،آیه4.

[2]   .انفطار،آیه 10ـ 12.

[3]  . ق،آیه18.

[4]   .رعد،آیه11.

[5]   .شرح نهج البلاغه: ج1، ص158،منشورات مؤسسة النصر.


نهج البلاغه،خطبه1،ادامه(1)

واژگان

الرَّوِیَّة: الفِکْر و التَّدَبُّرُ فی الأمور (اندیشه و درنگ کردن در کارها) ج: رَوایا وَ هِىَ کَلِمَةٌ جَرَتْ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ بِغَیْرِ هَمْزٍ تَخْفِیفاً وَ هِىَ مِنْ (رَوَّأْتُ) فِى الْأَمْرِ بِالْهَمْزِ إِذَا نَظَرْتَ فِیهِ.

اَجَالَ، إِجَالَة (جول) الإِجالة:الإِدَارة:(گرداندن) مِنْهُ أَجَالَ سَیْفَهُ إِذَا لَعِبَ بِهِ و أَدَارَهُ عَلَى جَوَانِبِه؛ شمشیرش را گردانید هنگامی که با آن بازى کرد و آن را به اطراف خود دور داد.

غَرَّزَ، تَغریضاً: (فرو بردن) غَرَّزَها: أَدخلها،یقال: غَرَّزَ الإِبْرَةَ فی الثوبِ؛ سوزن را در پارچه فرو برد.

القَرائِنِ: جمع ُالقَرُون: النَّفس:(جان). گفته می­شود: اَسمَحت قَرُونُه یعنی: ذلَّت نفسُه و تابَعته علی الأمر؛ روح و جانش خوار شد و او را بر آن کار پیروی کرد.

الأحناء: جمع الحِنْوُ:کلّ شی‏ءٍ فیه اعوجاج کالضِّلَع و عَظْم الحِجاج و الحِجاج العَظْم الذی تحت الحاجب من الإِنسان/ الجانب. الجمع أَحْناءٌ و حُنِیٌّ و حِنِیٌّ؛ حِنْوُ هر چیزی  است که در آن کژی و خمیدگی باشد، مانند دنده یا استخوان زیر ابرو/ جانب، پهلو.

أنْشَأَ: در عبارت «أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ فَتْقَ الْأَجْوَاءِ»از افعال شروع است و به معنای آغاز کرد. و أَنْشَأَ یفعل کذا: شَرَع اَو جَعَل. یقال: أَنْشَأَ فلانٌ داراً و أَنْشَأَ فلانٌ یحکی الحدیث و أَنْشَأَ اللّهُ الخلقَ أى ابتدأ خلقهم.

الفَتْق: الفصل بین المتّصلین و هو ضدّ الرّتق. فَتَقَُ یَفْتُقُ و یَفْتِقُ فَتْقاً الشی‏ءَ: شقَّه. جدا کردن دو چیز به هم پیوسته فتق است و ناساز آن رتق و جمع آن فُتُوق. در آیه 30 انبیا آمده است: «أَوَ لَمْ یَرَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُونَ »؛ آیا کسانى که ناگرویدند، ندیدند که آسمان‏ها و زمین بسته بودند، ما آن دو را گشودیم و هر چیز زنده‏اى را از آب قرار دادیم!؟ پس آیا نمی­گروند؟

الْأَرْجَاءِ: جمع الرَّجَا: النَّاحِیَةُ مِنَ الْبِئْرِ و غَیْرِهَا. رَجَا البئرِ و السماءِ و غیرِهِمَا: جانبها. ارجاء جمع رجا و به معنای پهلو، کرانه، کناره چاه، آسمان و جز آنهاست و در آیه 17 الحاقه آمده: «وَ الْمَلَکُ عَلى‏ أَرْجائِها»؛ و فرشتگان در کرانه­های آسمانند.

السَّکَائِکُ: جمع السُّکَاکُ و السُّکَاکَةُ: الهواءُ ما بین السماء و الأرض؛ هواى میان آسمان و زمین./ هی الهواء الملاقی عنان السماء؛ سُکاک هوایی است که به پهنه و بلندای آسمانی می­رسد که دیده می­شود.  

التَّیَّارُ: المَوْجُ، و قیل شدّة الجریان الماء و هو فیعال أصله تیوار و الجمع التَیَّارَات؛ خیزاب و جریان تند آب را تَیّار گویند.

الزَّخَّار: صیغه مبالغه است از زَخَرَ یَزْخَرُ زَخْراً و زُخُوراً؛ فَزَخَرَ البَحْرُ: إذا جاش ماؤه و ارتفعت أمواجه، فهو زاخر. هنگامی که آب دریا لبالب، خروشان شود و امواجش برآید، گویند: زَخَرَ البَحْرُ. پس زَّخَّار یعنی آب بسیار برآمده و خروشان دریا.

زَعْزَعَ، زَعْزَعَةً: تحریک الشجرة و نحوها أو کلُ تحریکٍ شدیدٍ؛ سخت تکان دادن درخت و مانند آن یا هر جنباندن نیرومندی معنای زعزعه است. گفته می­شود: زعزعتِ الریحُ الشجرةَ، فتزعزع: تَحَرّک بشدةٍ؛ باد درخت را به تندی تکان داد و آن به سختی تکان خورد.

 الزَّعْزَعِ: الریح التی تزعزع کل ثابت؛ بادی است که هر چیز پا­ برجایی را به سختی می­جنباند/ تندباد.

الْقَاصِفَةِ: القاصف و القَاصِفَة: الریح الشدیدة التی تقصف (تکسر) ما مرّت علیه من الشّجر و البناء؛ بادى که به هر درخت و ساختمانی بوزد آن را درهم می­شکند. خداى تعالى در آیه 69 سوره اسراء فرموده است:«فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّیحِ‏».

دَفِیق: الدفیق بمعنی المدفوق، دفَق یدْفُق دَفْقاً الماءََ: صَبََّه، و فهو مدفوق. دَفَقَ:الْمَاءُ (دَفْقاً) انْصَبَّ بِشِدَّةٍ و قیل: انصبَّ بمرَّة. دفیق به معنای به شدت و یکباره ریخته شده است. دفق هم معنای لازمی دارد و هم متعدی است.

مُرِبٌّ: مصدر میمی به معنای ملازمت و پیوستگی است از أَرَبَّ إِرْبَاباً (رب ب‏) بالمکان: در آن مکان ماندگار شد و أَرَبَّ منهُ: به او نزدیک شد. ابن اثیر در توضیح مُرِب در این دعا: «اللهمّ إِنی أَعُوذُ بک من غِنًى مُبْطِرٍ، و فَقْرٍ مُرِبٍّ.» آورده است: قال: مُلِبٍّ، أَی لازِمٍ غیر مُفارِقٍ، مِن أَرَبَّ بالمکانِ و أَلَبَّ به: إِذا أَقامَ به و لَزِمَه؛ و کلّ لازِمِ شی‏ءٍ مُرِبٌّ. گفتنی است، المَرَبُّ به فتح، اسم مکان و به معنای جای اقامت است: المَرَبُّ: المَحَلُّ، و مکانُ الإِقامةِ و الاجتماع (رب ب). رَبَّ یَرُبُّ رَبّاً بالمکان: لزمه و اَقام به فلم یبرحه؛ پیوسته آن جا شد، در آن جای گزید و ترکش نکرد.

المائر:المتحرک و جمعه مُیَّارٌ مثل کفّار. مارَ، یَمیرُ، مَیراً، یقال فلان یَمِیرُ أهلَه: إذا حمل إلیهم أقواتهم من غیر بلدهم، من المِیرة بالکسر فالسکون، طعام یمتاره الإنسان أی یجلبه من بلد إلى بلد. و المیّار جالب المِیرة.  الحمولة المائِرَةُ یعنى الإبل التى تحمل علیها المِیرَةُ. مائر یعنی جنبان از ماده (م ی ر) گرفته شده که در آن حرکت است؛ مَیر به معنای گرد آوردن و بردن خوراک و خواربار از شهری به شهر دیگر است. در آیه 65 از سوره یوسف نیز آمده است: «وَ نَمِیرُ أَهْلَنا»؛ برای خانواده خود طعام می­آوریم.

مَخَضَ: یَمخُضُ و یَمخَضُ و یَمخِضُ مَخْضاً اللَّبَنَ: إِذَا اَخْرَجَ زُبْدَهُ بِوَضْعِ الْمَاءِ فِیهِ وَ تَحْرِیکِهِ فَهُوَ مَخِیضٌ فَعِیلٌ بِمَعْنَى مَفْعُولٍ/ مَخَضَ الشئَ: حرَّکه شدیداً. ماده «مخض» بر تکان خوردن چیزی درون ظرفی مایع، مانند مشک دلالت دارد و سپس برای جنبش­های دیگر به استعاره آورده شده است.

 عَبَّ: عَبَّ یَعُبُ عَباباً البحرُ: ارتفع َموجُه واصطخَبَ؛ امواج دریا برآمد، درهم کوبیده و خروشان شد.

 العُباب: معظم الماء و کثرته و ارتفاعه و ماء عباب: یسیل سیلا لکثرته. عُبابُ الماءِ: أَوَّلهُ و مُعْظَمُه. و یقال: جاؤوا بعُبابهِم أَی جاؤوا بأَجمعهم. بزرگی، فزونی و بلندی آب را عباب گویند.

الرُّکَامُ: ما یلقى بعضه على بعض: الرمل المُتَراکم، و کذلک السحاب و ما أَشبهه. رَکَمَه یَرْکُمُهُ رَکْماً فارْتَکَمَ و تَراکَمَ. الرَّکْمُ: جمعک شیئاً فوق شی‏ء حتى تَجْعله رُکاماً، مرکوماً کرکام الرمل و السحاب و نحو ذلک من الشی‏ء المُرْتکِم بعضه على بعض. الرُّکَام یعنی آنچه که بر روى هم انباشته و مُتراکم شده باشد، مانند ابر، رمل و مانند آنها. در آیه 43 سوره نور آمده است: «ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکاماً»؛ سپس آن را بر هم نشانده، متراکم می­کند.

 المَکْفُوف جمعه مَکَافِیف(کفف)، کفّ الشی‏ءَ یَکُفُّه کَفّاً: جَمَعه. عَیْبةٌ مَکْفُوفَة أَی مُشْرَجةٌ مَشْدودة و فی کتاب النبی، صلى اللّه علیه و آله، بالحدیْبِیة لأَهل مکة: و إنَّ بیننا و بینکم عَیبةً مَکْفُوفَةً؛ أَراد بالمَکْفُوفَة التی أُشْرِجَت على ما فیها و قُفِلت؛ و ضَربها مثلًا للصدور أَنها نَقِیَّة من الغِلِّ و الغِشّ فیما کتبوا و اتَّفَقُوا علیه من الصُّلْح و الهُدْنة. مکفوف به معنای جمع و بسته شده است. عَیْبةٌ مَکْفُوفَة، یعنی صندوق قفل شده یا خورجینی که بندها و گوشه­هایش کشیده و به هم بسته است.

السَّمْکُ: السَّقْف و قیل: هو من أَعلى البیت إلى أَسفله، و القامَة من کل شی‏ءِ بعید طویل و الجمع السُمُکٌ. أصل واحد یدلّ على العلوّ، یقال: سَمَکَ الشی‏ء یَسْمُکُه سَمْکاً فَسَمَکَ: رَفَعَهُ فارتفع. سمک به سقف خانه یا از بالاى خانه تا پایین آن و یا بلنداى هر چیز دور و درازی را گویند اصل آن به بلند گردانیدن و افرازیدن دلالت دارد. در آیه 26 نازعات نیز آمده است:« رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها»، سقف آن را برافراشت و سامانش داد.

المُسْتَطِیر: مُنْتَشر، الاسْتِطارةُ: التفرُّق. اسْتَطار الْفَجْرُ: انْتَشَرَ و اسْتَطارَ الغُبارُ إِذا انْتَشر فی الهواء. ‏«الفجر المُسْتَطِیر» هو الذی انتشر ضوءه و اعترض فی الأفق؛ بخلاف الفجر المستطیل و الغبار المستطار هو الذی انتشر فی الهواء. مستطیر به معناى پراکنده و منتشر شدن است و «فجر مستطیر» وقتی از صبح است که نور در افق پراکنده و نمایان می­­گردد که به آن فجر صادق می­گویند.

 الرَّقْمُ: الخطّ الغلیظ و قیل: هو تعجیم الکتاب. رَقَمْتُ الْکِتَابَ کَتَبْتُهُ فَهُوَ مَرْقُومٌ وَ رَقِیمٌ. ‏الرَّقِیمُ الکتاب، فعیل بمعنى مفعول و منه: «سقف سائر و رَقِیمٌ مائر» یرید به وشى السماء بالنجوم. رقیم به معنى مرقوم، نوشته شده است. مصدر آن الرَّقْم به معنای خط پر رنگ و نیز نقطه‏گذارى کتاب و نوشته است. بر اساس نوشته النهایه مراد از سخن امیر مؤمنان ـ علیه­السلام ـ نقش و نگار آسمان با ستارگان است. در برخی از کتب تفسیری هم آمده است: اصحاب کهف را از آن رو اصحاب رقیم خوانده­اند که نام و حکایت­شان در لوحى نگاشته­ شده بود.

 

 متن

 أَنْشَأَ الْخَلْقَ إِنْشَاءً وَ ابْتَدَأَهُ ابْتِدَاءً بِلَا رَوِیَّةٍ أَجَالَهَا وَ لَا تَجْرِبَةٍ اسْتَفَادَهَا وَ لَا حَرَکَةٍ أَحْدَثَهَا وَ لَا هَمَامَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فِیهَا أَحَالَ الْأَشْیَاءَ لِأَوْقَاتِهَا وَ لَأَمَ بَیْنَ مُخْتَلِفَاتِهَا وَ  َرَّزَ غَرَائِزَهَا وَ أَلْزَمَهَا أَشْبَاحَهَا عَالِماً بِهَا قَبْلَ ابْتِدَائِهَا مُحِیطاً بِحُدُودِهَا وَ انْتِهَائِهَا عَارِفاً بِقَرَائِنِهَا وَ أَحْنَائِهَا.

ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ فَتْقَ الْأَجْوَاءِ وَ شَقَّ الْأَرْجَاءِ وَ سَکَائِکَ الْهَوَاءِ فَأَجْرَى فِیهَا مَاءً مُتَلَاطِماً تَیَّارُهُ مُتَرَاکِماً زَخَّارُهُ حَمَلَهُ عَلَى مَتْنِ الرِّیحِ الْعَاصِفَةِ وَ الزَّعْزَعِ الْقَاصِفَةِ فَأَمَرَهَا بِرَدِّهِ وَ سَلَّطَهَا عَلَى شَدِّهِ وَ قَرَنَهَا إِلَى حَدِّهِ الْهَوَاءُ مِنْ تَحْتِهَا فَتِیقٌ وَ الْمَاءُ مِنْ فَوْقِهَا دَفِیقٌ ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ رِیحاً اعْتَقَمَ مَهَبَّهَا وَ أَدَامَ مُرَبَّهَا وَ أَعْصَفَ مَجْرَاهَا وَ أَبْعَدَ مَنْشَأَهَا فَأَمَرَهَا بِتَصْفِیقِ الْمَاءِ الزَّخَّارِ وَ إِثَارَةِ مَوْجِ الْبِحَارِ فَمَخَضَتْهُ مَخْضَ‏ السِّقَاءِ وَ عَصَفَتْ بِهِ عَصْفَهَا بِالْفَضَاءِ تَرُدُّ أَوَّلَهُ إِلَى آخِرِهِ وَ سَاجِیَهُ إِلَى مَائِرِهِ حَتَّى عَبَّ عُبَابُهُ وَ رَمَى بِالزَّبَدِ رُکَامُهُ فَرَفَعَهُ فِی هَوَاءٍ مُنْفَتِقٍ وَ جَوٍّ مُنْفَهِقٍ فَسَوَّى مِنْهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ جَعَلَ سُفْلَاهُنَّ مَوْجاً مَکْفُوفاً وَ عُلْیَاهُنَّ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ سَمْکاً مَرْفُوعاً بِغَیْرِ عَمَدٍ یَدْعَمُهَا وَ لَا دِسَارٍ یَنْظِمُهَا. ثُمَّ زَیَّنَهَا بِزِینَةِ الْکَوَاکِبِ وَ ضِیَاءِ الثَّوَاقِبِ وَ أَجْرَى فِیهَا سِراجاً مُسْتَطِیراً وَ قَمَراً مُنِیراً فِی فَلَکٍ دَائِرٍ وَ سَقْفٍ سَائِرٍ وَ رَقِیمٍ مَائِرٍ.

 

ترجمه

آفرینش جهان

آفریدگان را آفرید، چه آفریدنی و آغازیدش، چه آغازیدنی. بی اندیشه­ای که [در سر] بگرداند، بی آزموده­ای که از آن بهره گیرد، بی جنبشی که در خود پدید آرد و بی هیچ دو دلی و اندوهی که از آن بپریشد. به وقتش، آفریدگان را از نیستی به هستی در آورد و گونه­گون­شان را با هم سازوار کرد. سرشت­شان را به درونشان وارد و با تن­ها همراه و پایا ساخت. پیش از آغاز آفرینش­شان به آنها دانا بود، به اندازه­ و انجام­شان به تمامی آگاه و به جان و جانب­شان شناسا.

سپس خدای سبحان آغاز کرد به شکافتن فضاها، گشودن کرانه­ها و آفرینش هواى میان آسمان و زمین. در آن فضا، آبی روان کرد؛ خیزاب­هایش بر هم آشفته و تا لبالبش انباشته. آب را بر پشت بادی بنیان­کن، تندبادی شکننده سوار کرد و آن را به باز گردانیدن آب فرمان داد و به فرو بستنش چیره کرد و به حد و مرزش پیوسته. در زیر باد، هوایی باز و فراوان و بر فرازش آبی انبوه و ریزان.

سپس خدای سبحان، بادی پدید آورد که وزیدن­گاهش را ستروَن کرد، به پیوستگی آب، هماره داشت، در گذر­­­ راهش به تندی وزاند و پیدایی­گاهش را دور دست نهاد. آن گاه فرمانش داد آب بر هم نشسته را بر هم زند و خیزاب­های دریا را برانگیزاند. باد، آب را به سختی جنباند؛ همانند جنباندن مشک آبکش و به تندی بر آن وزید؛ چنان که در پهنه­ای فراخ می­وزد. باد، آغاز آب را به پایانش برد و آرامَش را به روانَش بازگرداند تا خیزاب­های بلند را خروشاند. آب در هم فشرده، کف انداخت. آن گاه خدای پاک، کف را در هوای گشاده و  فضای گسترده بالا برد و از آن هفت آسمان را بپرداخت، زیرین­شان را موجی بسته و ایستا قرار داد و زِِبَرین­شان را بامی نگاهداری شده و بنیادی افراشته؛ بی ستونی که بپا داردَش و بی میخ و رشته­ای که بساماندَش. سپس آسمان را به زیب ستارگان و پرتوی اختران فروزان آراست و در آن چراغی فروغ گستر، ماهی تابنده، بر چرخی گردان، بامی روان و نگارین صفحه­ای ­رونده، روانید.

 

عید بزرگ فطر مبارک باد

خوشا آنان که با به سر رسیدن بهار تهذیب، به عید معصومیت نخست خویش باز ­رسیدند و دگر بار زاده شدند.


نهج البلاغه ـ خطبه1

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم

خطبه یکم

   و من خطبة له (ع) یذکر فیها ابتداء خلق السماء و الأرض و خلق آدم و فیها ذکر الحج و تحتوی على حمد الله و خلق العالم و خلق الملائکة و اختیار الأنبیاء و مبعث النبی و القرآن و الأحکام الشرعیة؛ از خطبه­های آن حضرت ـ علیه السلام ـ است که در آن از آفرینش آسمان و زمین، آفرینش آدم سخن به میان آمده است. در آن از حج یاد شده است و ستایش خدا، آفرینش جهان، آفرینش فرشتگان، برگزیدن پیامبران، بعثت پیامبر اسلام، قرآن و احکام شرعی را دربر دارد.

واژگان

الغَوْصُ: الدّخول تحت الماء و إخراج شی‏ء منه، و یقال لکلّ من انهجم على غامض فأخرجه له: غَائِصٌ، عینا کان أو علما. و الغَوَّاصُ: الذی یکثر منه ذلک؛ غَوْص، یعنی فرو رفتن زیر آب و بیرون آوردن چیزى از آن. به کسی که در چیزى پیچیده،­ یکباره وارد می­شود و از آن چیزى مادّى یا نکته­ای علمى بیرون می­آورد، غائص ­گویند و آن که این کار از او بسیار سر ­زند، غوّاص.

الْفِطَنِ: جمعِ الفِطنة: هوشیاری­ها، ذکاوت­ها.

وَتَّدَ: وَتَّدَ تَوتیداً ای ثَبَّتَ: محکم واستوار کرد و به آن که پایش را در زمین محکم و استوار کرده است، می­گویند: «وَتَّدَ فلان رِجلَه فی الأَرض إِذا ثَبَّتَها». به کسی که در خانه­اش بماند می­گویند: «وَتَّدَ فی بیته: أَقام و ثبت». این فعل معنای لازمی نیز دارد: «وَتَّدَ الزّرْعُ» یعنی «طَلَع نباته فثبت»؛ کشت شکوفه داد و استوار شد. کاربرد وَتَّدَ از وَتَدَََ و اَوتَدَ بیشتر است.

الصُّخُورِ: جمعِ الصَّخرة: تخته سنگ­های بزرگ، خرسنگ.

مَیَدانَ: مادَ یَمیدُ مَیداً و مَیَداناً.( م ی د): تکان خوردن، جنبیدن.

مُزایَلَة: زَایَلَ مُزَایَلَةً و زِیالاً و منه یقال: زَایَلَه إِذا فارقه. المُزَایَلَة: المُفارَقة: جدا شدن.

مُتَوَحِّدٌ: منفردٌ،«کان رجلاً مُتَوَحِّداً» أى لا یخالط الناس و لا یجالسهم. مُتَوَحِّد، یعنی تنها. به کسی متوحد می­گویند که با مردم نمی­آمیزد و نشست و برخاست ندارد.

سَکَنَ: السَکَن، ج اَسکان، السَّکَنُ: مَا یُسْکَنُ إِلَیْهِ مِنْ أَهْلٍ وَ مَالٍ وَ غَیْرِ ذلِکَ : آنچه مایه آرامش و انس باشد از خانه، خانواده و دارایی را سَکَن گویند.

متن

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا یُحْصِی نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا یُؤَدِّی حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِی لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِی لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ فَطَرَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّیَاحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ أَرْضِهِ: أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ‏جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ قَالَ فِیمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ عَلَا مَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ: کَائِنٌ لَا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا بِمُزَایَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَى الْحَرَکَاتِ وَ الْآلَةِ بَصِیرٌ إِذْ لَا مَنْظُورَ إِلَیْهِ مِنْ خَلْقِهِ مُتَوَحِّدٌ إِذْ لَا سَکَنَ یَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لَا یَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِه.[1]

ترجمه

ستایش ویژه خدایی است که ستایشگران به ستاییدنش نمی­رسند و شمارندگان، نعمت­هایش را برنمی­شمارند و کوشندگان حقش را نمی­گزارند. آن که اندیشه­های دور، او را درنمی­یابند و هوش­های ژرف به دستش نمی­آرند. همو که برای وصفش نه اندازه­ای محدود است، نه صفتی موجود، نه وقتی مشخص و نه سرآمدی دیررس. آفریدگان را با قدرتش آفرید، بادها را با رحمتش گسترد و جنبش­های زمینش را با صخره­­ها آرام کرد.

آغاز دین، شناخت اوست و کمال شناختش باور به اوست. کمال باور به او، یگانه دانستن وی است. کمال اعتقاد به یگانگی­­اش،اخلاص ورزیدن به اوست. کمال اخلاص به او، دور کردن صفات[2] از اوست؛ به گواهی هر صفت که آن غیر موصوف است و به گواهی هر موصوف که آن غیر صفت است. هر که خدای سبحان را وصف کند، برایش همتا آورده است و هر که همتا آورَد، او را دوگانه ساخته. هرکه دوگانه­اش بسازد، او را بخش بخش کرده است. هر که بخش­پذیرش کند، او را نشناخته و هرکه نشناسدش، به او اشاره کرده است. هرکه به او اشاره­ کند، او را در اندازه درآورده است. هرکه در اندازه درآورَدش، او را شمارده است. هرکه بگوید: «او در چیست؟» او را در چیزی نهاده و هر که بگوید: «بر چیست؟» جایی را از او تهی کرده است. بوده است؛ نه از رویدادی تازه. هست؛ نه از نیستی. با هر چیزی هست؛ نه که همتایش باشد و غیر هر چیزی است؛ نه با جدا شدن از آن. کنشگر است؛ نه که بجنبد و ابزار باشد. بیناست از هنگامی که آفریده­ای نبوده که به آن نگریسته شود. تنهاست از هنگامی که آرام­جایی نبوده که به آن انس گیرد و با نبودش به هراس افتد.



[1]  . متن بر اساس نهج­البلاغه (نسخه المعجم المفهرس) انتشارات جامعه مدرسین است.

[2]   .مراد صفات آفریدگان است.


واپسین سفارش امیر مؤمنان، علیه السلام

شمشیر که بر تارکش نشست، دو صدا برخاست. یکی از خودش: فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ[1]؛ به خدای کعبه، رستگار شدم.

و دیگر از جبرائیل:

 تَهَدَّمَتْ وَ اللَّهِ أَرْکَانُ الْهُدَى وَ انْطَمَسَتْ وَ اللَّهِ نُجُومُ السَّمَاءِ وَ أَعْلَامُ التُّقَى وَ انْفَصَمَتْ وَ اللَّهِ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى قُتِلَ ابْنُ عَمِّ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى قُتِلَ الْوَصِیُّ الْمُجْتَبَى قُتِلَ عَلِیٌّ الْمُرْتَضَى قُتِلَ وَ اللَّهِ سَیِّدُ الْأَوْصِیَاءِ قَتَلَهُ أَشْقَى الْأَشْقِیَاءِ[2]؛

 به خدا پایه­های هدایت فروریخت! به خدا ستارگان آسمان و نشانه­های پرهیزگاری نابود شدند. به خدا دستگیره استوار دین ترک برداشت. پسر عم محمد، برگزیده خدا کشته شد! جانشین برگزیده­ خدا کشته شد! علی مرتضی کشته شد! به خدا سرور اوصیا کشته شد! او را تیره­بخت­ترین، تیره­بختان کشت!

این بود صدایی که در میان آسمان و زمین پیچید و به گوش هر که بیدار بود، رسید. صدایی که کلثوم را، میزبان دل­نگران پدر را به شیون و زاری واداشت؛ زینب را نیز.

 و دیگر خانه علی شد کانون گریه و غم. در این دو روز هر چه می­توانست، سفارش کرد و شاید در شب بیست و یکم ماه خدا، واپسن سفارش خود را فرمود تا بنویسند:

هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ أَوْصَى الْمُؤْمِنِینَ بِشَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ‏.

وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ سَلَّمَ ثُمَّ «إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ» ثُمَّ إِنِّی أُوصِیکَ یَا حَسَنُ وَ جَمِیعَ وُلْدِی وَ أَهْلَ بَیْتِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ بِتَقْوَى اللَّهِ رَبِّکُمْ- وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ. وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ صَلَاحُ ذَاتِ الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ إِنَّ الْمُبِیرَةَ وَ هِیَ الْحَالِقَةُ لِلدِّینِ فَسَادُ ذَاتِ الْبَیْنِ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ انْظُرُوا ذَوِی أَرْحَامِکُمْ فَصِلُوهُمْ یُهَوِّنِ اللَّهُ عَلَیْکُمُ الْحِسَابَ اللَّهَ اللَّهَ فِی الْأَیْتَامِ لَا یَضِیعُوا بِحَضْرَتِکُمْ فَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ مَنْ عَالَ یَتِیماً حَتَّى یَسْتَغْنِیَ أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُ بِذَلِکَ الْجَنَّةَ کَمَا أَوْجَبَ لِآکِلِ مَالِ الْیَتِیمِ النَّارَ اللَّهَ اللَّهَ فِی الْقُرْآنِ فَلَا یَسْبِقَنَّکُمْ إِلَى الْعِلْمِ بِهِ غَیْرُکُمْ اللَّهَ اللَّهَ فِی جِیرَانِکُمْ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَوْصَى بِهِمْ مَا زَالَ یُوصِی بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ اللَّهَ اللَّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ فَلَا یَخْلُو مِنْکُمْ مَا بَقِیتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا وَ أَدْنَى مَا یَرْجِعُ بِهِ مَنْ أَمَّهُ أَنْ یُغْفَرَ لَهُ مَا سَلَفَ اللَّهَ اللَّهَ فِی الصَّلَاةِ فَإِنَّهَا خَیْرُ الْعَمَلِ إِنَّهَا عِمَادُ دِینِکُمْ اللَّهَ اللَّهَ فِی الزَّکَاةِ فَإِنَّهَا تُطْفِئُ غَضَبَ رَبِّکُمْ اللَّهَ اللَّهَ فِی صِیَامِ شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّ صِیَامَهُ جُنَّةٌ مِنَ النَّارِ اللَّهَ اللَّهَ فِی الْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاکِینِ فَشَارِکُوهُمْ فِی مَعَایِشِکُمْ اللَّهَ اللَّهَ فِی الْجِهَادِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ أَلْسِنَتِکُمْ فَإِنَّمَا یُجَاهِدُ رَجُلَانِ إِمَامُ هُدًى أَوْ مُطِیعٌ لَهُ مُقْتَدٍ بِهُدَاهُ اللَّهَ اللَّهَ فِی ذُرِّیَّةِ نَبِیِّکُمْ لَا تُظْلَمَنَّ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ وَ أَنْتُمْ تَقْدِرُونَ عَلَى الْمَنْعِ عَنْهُمْ-

اللَّهَ اللَّهَ فِی أَصْحَابِ نَبِیِّکُمُ الَّذِینَ لَمْ یُحْدِثُوا حَدَثاً وَ لَمْ یُؤْوُوا مُحْدِثاً فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَوْصَى بِهِمْ وَ لَعَنَ الْمُحْدِثَ مِنْهُمْ وَ مِنْ غَیْرِهِمْ وَ الْمُؤْوِیَ لِلْمُحْدِثِینَ اللَّهَ اللَّهَ فِی النِّسَاءِ وَ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ فَإِنَّ آخِرَ مَا تَکَلَّمَ بِهِ نَبِیُّکُمْ أَنْ قَالَ أُوصِیکُمْ بِالضَّعِیفَیْنِ النِّسَاءِ وَ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ الصَّلَاةَ الصَّلَاةَ الصَّلَاةَ لَا تَخَافُوا فِی اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ یَکْفِکُمْ مَنْ أَرَادَکُمْ وَ بَغَى عَلَیْکُمْ- قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً کَمَا أَمَرَکُمُ اللَّهُ وَ لَا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَیُوَلِّیَ اللَّهُ أَمْرَکُمْ شِرَارَکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یُسْتَجَابُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ عَلَیْکُمْ یَا بَنِیَّ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ وَ التَّبَادُرِ وَ إِیَّاکُمْ وَ التَّقَاطُعَ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّفَرُّقَ- وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ وَ حَفِظَکُمُ اللَّهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتٍ وَ حَفِظَ نَبِیَّکُمْ فِیکُمْ أَسْتَوْدِعُکُمُ اللَّهَ وَ أَقْرَأُ عَلَیْکُمُ السَّلَامَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ ثُمَّ لَمْ یَزَلْ یَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَتَّى مَضَى‏[3]؛

این است آنچه على پسر ابوطالب به آن سفارش کرد. به مؤمنان سفارش می­کنم به گواهی دادن این که هیچ معبودی نیست، مگر خدا؛ یگانه است، هیچ انبازی ندارد و این که محمد (ص) بنده و پیامبر اوست. «او را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر ادیان، همه دین­ها چیره سازد، هر چند مشرکان ناخوش دارند.» درود و سلام خدای بر محمد. سپس «نمازم، پرستشم، زندگانى­ام و مرگم، همه براى خدا، پروردگار جهانیان است که انبازی ندارد. به این فرمان یافتم و من نخست مسلمانم.».

 سپس اى حسن به تو و همه فرزندان و خاندانم و هر مؤمنی که نامه­ام به او می­رسد، سفارش مى‏کنم به پرواى از خدا، پروردگارتان. هرگز نمیرید؛ مگر که مسلمان باشید. همگی به ریسمان خدا در­ آویزید و پراکنده نشوید  که من از پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ شنیدم که می­گفت: سازش میان خود از همه نماز و روزه برتر است. برهم خوردگی میان یک دیگر  هلاک کننده و از میان برنده دین است. و لا قوة الا باللَّه، به حال خویشان خود بنگرید و به آنان بپیوندید تا خدا به حساب شما آسان رسد.

 خدا را! خدا را! در باره یتیمان، نکند پیش روی­تان تباه شوند که من از پیامبر خدا ـ صلی­الله علیه و آله ـ شنیدم که فرمود: هر که سرپرستی و گذران یتیمى را به دوش گیرد تا بی ­نیاز شود، خدا بهشت را برای او  واجب می­کند؛ آن چنان که برای خورنده مال یتیم، آتش را واجب کرده است.

 خدا را! خدا را! در باره قرآن بپایید، نکند دیگران در به کاربستن آن بر شما پیشی گیرند.

 خدا را! خدا را! در ­باره همسایگان­تان که پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به آنان سفارش مى‏کرد؛ چندان به پاس داشت آنان سفارش می­کرد که ما گمان بردیم او همسایگان را ارث­بر خواهد کرد.

خدا را! خدا را! در باره خانه پروردگارتان، تا هستید نباید از شما تهی بماند که اگر واگذاشته شود، زمان داده نمی­شوید. هر که آهنگش کند، کمترین چیزی که با آن باز می­گردد، این است که گناهان گذشته­­اش آمرزیده می­شود.

خدا را! خدا را! در باره نماز که بهترین کار است، به راستی آن ستون دین شماست.

خدا را! خدا را! در باره زکات که خشم پروردگارتان را خاموش می­کند.

 خدا را! خدا را! در باره روزه ماه رمضان که روزه ­داری­اش سپری است در برابر آتش.

 خدا را! خدا را! در باره تنگدستان و بینوایان، پس آنان را در گذران زندگى خود شریک کنید.

 خدا را! خدا را! در باره جهاد با مال­تان، جان­تان و زبان­تان که دو تن جهاد می­کنند: پیشوای هدایت و یا فرمان­برش، پیرو  هدایتش.

خدا را! خدا را! در باره فرزندان پیامبرتان، نکند در میان شما ستم ببینند و شما در بازداشتن ستم از آنان توانا باشید.

خدا را! خدا را! در باره یاران پیامبرتان، آنان که در دین، نو نیاوردند و نو­ آورنده­ای را پناه ندادند که پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در باره یارانش سفارش کرد و بدعت­گذار، از اصحابش و از غیرشان را نفرین کرد و نیز کسی که بدعت گذاران را پناه دهد.

خدا را! خدا را! در باره زنان و بردگان که واپسین سخن پیامبرتان این بود: شما را به دو گروه ناتوان سفارش مى‏کنم: زنان و بردگان.

  نماز! نماز! نماز! در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش کننده­ای نهراسید، خدا شما را از آسیب هر که در باره­تان آهنگ شر کند و در حق­تان جنایت، نگاه می­دارد.

 با مردم به نیکویی سخن بگویید؛ همچنان که خدا شما را بدان فرمان داد. امر به معروف و نهى از منکر را وانگذارید که اگر چنین کنید خدا بدکرداران را به سرپرستی شما می­گمارد. آن گاه خدا را به یاری می­خوانید و  دعایتان پذیرفته نمی­شود.

ای پسرانم! بر شما باد به یک دیگر پیوستن، به یک دیگر بخشیدن و به یاری هم شتافتن. مباد شما را جداشدن از یک دیگر، به هم پشت کردن و پراکنده شدن. در کاری که بر پایه نیکی و تقواست، همکارى کنید، و در کاری که بر گناه و تجاوز است، همکارى نکنید، از خدا پروا کنید که کیفرش دشوار است، خدا شما خاندان را نگاه دارد و  حرمت پیامبر را در میانتان بپاید. شما را به خدا مى‏سپارم. به شما درود می­گویم، رحمت و برکات خدا بر شما باد.

سپس پیوسته می­گفت: «لا اله الا اللَّه»  تا از دنیا رفت.

 

دوستان عزیز! سلام

در این شب قدر، شب سلام و سلامت، سلام خدا و درود فرشتگان بر شما باد.  

به آگاهی می­رسانیم که انشاء الله تعالی و بتوفیقه از این پس موضوع اصلی این وبلاگ «نهج­البلاغه» خواهد بود. در حد بضاعت اندکمان، از ابتدای این کتاب شریف نخست واژگان دشوار هر بخش را از منابع عربی می­آوریم، سپس به فارسی باز می­گردانیم و اگر نیاز بود به توضیح یا شرحی کوتاه، بسنده می­کنیم. به خواست خدا مطالب هر بخش را در پایان هر هفته تقدیم می­داریم.                           التماس دعا.  



[1]بحار الأنوار: ج‏42 ص239.

[2]. بحار الأنوار: ج‏42، ص282

[3]. تحف العقول عن آل الرسول: ص197 ـ 199.   

 


تارک عدالت شکست

حادثه جانگداز ضربت خوردن مولا علی ـ علیه السلام ـ و شهادت حضرتش را تسلیت می­گوییم.

سحرگاه همین شب، شب نوزدهم ماه خدا بود که تارک عدالت شکست و پیشگویی پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ رخ داد. سال­ها از خطبه پیامبر که به شعبانیه آوازه یافت، می­گذشت. سال­ها بود که پیشوای پارسایان، علی ـ علیه السلام ـ این رویداد را انتظار می­کشید. در آن روز پیامبر از ماه خدا ­می­گفت و میهمانانش را به کارهایی سفارش می­کرد که در آن فضیلت داشت. اینجا بود که امیر­ مؤمنان ـ علیه­السّلام ـ برخاست و گفت: ای پیامبر خدا! برترین کارها در این ماه چیست؟

و حضرتش فرمود: یَا أَبَا الْحَسَنِ أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فِی هَذَا الشَّهْرِ الْوَرَعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ بَکَى فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا یُبْکِیکَ فَقَالَ یَا عَلِیُّ أَبْکِی لِمَا یُسْتَحَلُّ مِنْکَ فِی هَذَا الشَّهْرِ کَأَنِّی بِکَ وَ أَنْتَ تُصَلِّی لِرَبِّکَ وَ قَدِ انْبَعَثَ أَشْقَى الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ شَقِیقُ عَاقِرِ نَاقَةِ ثَمُودَ فَضَرَبَکَ ضَرْبَةً عَلَى قَرْنِکَ فَخَضَبَ مِنْهَا لِحْیَتَکَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ ذَلِکَ فِی سَلَامَةٍ مِنْ دِینِی فَقَالَ ص فِی سَلَامَةٍ مِنْ دِینِکَ ثُمَّ قَالَ یَا عَلِیُّ مَنْ قَتَلَکَ فَقَدْ قَتَلَنِی وَ مَنْ أَبْغَضَکَ فَقَدْ أَبْغَضَنِی وَ مَنْ سَبَّکَ فَقَدْ سَبَّنِی لِأَنَّکَ مِنِّی کَنَفْسِی رُوحُکَ مِنْ رُوحِی وَ طِینَتُکَ مِنْ طِینَتِی إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقَنِی وَ إِیَّاکَ وَ اصْطَفَانِی وَ إِیَّاکَ وَ اخْتَارَنِی لِلنُّبُوَّةِ وَ اخْتَارَکَ لِلْإِمَامَةِ فَمَنْ أَنْکَرَ إِمَامَتَکَ فَقَدْ أَنْکَرَ نُبُوَّتِی یَا عَلِیُّ أَنْتَ وَصِیِّی وَ أَبُو وُلْدِی وَ زَوْجُ ابْنَتِی وَ خَلِیفَتِی عَلَى أُمَّتِی فِی حَیَاتِی وَ بَعْدَ مَوْتِی أَمْرُکَ أَمْرِی وَ نَهْیُکَ نَهْیِی أُقْسِمُ بِالَّذِی بَعَثَنِی بِالنُّبُوَّةِ وَ جَعَلَنِی خَیْرَ الْبَرِیَّةِ إِنَّکَ لَحُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَمِینُهُ عَلَى سِرِّهِ وَ خَلِیفَتُهُ عَلَى عِبَادِهِ‏؛[1]

ــ ای ابا­الحسن! برترین اعمال در این ماه، پارسایی ورزیدن از حرام­های خدای ـ عز و جل ـ است و سپس گریست،

ــ یا رسول اللَّه! چه می­گریاندتان؟!

ــ یا علىّ! می­گریم برای آتچه در این ماه بر تو روا می­دارند. گویی می­بینمت که برای پروردگارت به نمازى و تیره بخت­ترین نخستین و واپسین مردمان، برادر و همانند پی­کننده ناقه ثمود، برخاسته، ضربتی بر میانه سرت فرود مى‏آورد و محاسنت را از آن رنگین می­کند.

ــ یا رسول اللَّه! آن گاه که این روی می­دهد، دینم سالم است؟

ــ آری، دینت سالم است ... یا علىّ! هر که تو را بکشد، مرا کشته است. هر که تو را دشمن دارد، مرا دشمن داشته است. هرکه تو را دشنام دهد، مرا دشنام داده است؛ زیرا تو از من و همانند جانمی، روحت از روح من است و سرشتت از سرشت من. خدای تعالى مرا و تو را آفرید و من و تو را برگزید. مرا براى پیامبری گزید و تو را براى امامت. پس هر که امامت تو را نپذیرد، نبوّت مرا نپذیرفته است. اى علىّ! تو وصیّیم، پدر فرزندانم، همسر دختم و جانشین من بر امّتم در زندگانی و پس از مرگمی. فرمان تو، فرمان من و نهى تو، نهى من است. سوگند به آن که مرا به پیامبری برانگیخت و مرا بهترین آفریدگان قرار داد، تو حجّت خدایی بر آفریدگانش و امین اویی بر اسرارش و جانشین اویی بر بندگانش.



[1] . عیون أخبار الرضا،علیه السلام، ج‏1، ص 297.