نهج البلاغه،خطبه1،ادامه(2)
واژگان
سجود: افزون بر این که مصدر است، جمع ساجد نیز هست: «أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطَّائِفینَ وَ الْعاکِفینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ (بقره،آیه125)؛ خانه مرا براى طواف کنندگان، اقامت گزیدگان و راکعانِ ساجد، پاک و پاکیزه کنید. دیگر صیغه جمع ساجد، سُجَّد است: «وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً» (فرقان،آیه64)؛ و کسانى که براى پروردگارشان شب زنده دارى مىکنند، در حالى که سجدهکنان و به نماز ایستادگانند.
راکع نیز دو صیغه جمع دارد: رُکَّع و رُکُوع. گفتنی است کاربرد سجود و رکوع در این جا از مبالغه در معنا تهی نیست.
لایَنْتَصِبُونَ: فعل مضارع باب افتعال به معنای بلند نمیشوند، بپا نمیخیزند. انْتَصَبَ-انْتِصَاباً مطاوع (نَصَبَه) إِذا قام رافعاً.و النَّصْبُ: وَضْعُ الشیءِ و رَفْعُه، نَصَبَ زیدُ العَلمَ علی الأرض، فانْتَصَبَ العَلمُ (نُصِبَ).
لا یَتَزَایَلُونَ: مضارع باب تفاعل به معنای پراکنده نمیشوند. تَزَایَلَ-تَزَایُلًا (ز ی ل) القومُ: مردم پراکنده شدند.
لا یَسْأَمُونَ: لایَمَلّون: دلزده، دلتنگ، بیزار و خسته نمیشوند. سَئِمَ یَسْأَمُ سَأَماً و سَأْمَةً و سَأْماً و سَآمَةً. الشیءَ او منه: مَلَّ؛ از آن چیز ملول و دل آزرده شد. در آیه 282 بقره میخوانیم: «وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً»؛ و از نوشتن آن (بدهى) کوچک باشد یا بزرگ،به ستوه نیایید.
السَّدَنَةُ: جَمْعُ السَادِنٌ مِثْلُ کَافِرٍ و کفرةٍ، یقال: سَدَنَ یَسْدُنُ فهو سَادِنٌ. و السِّدَانَةُ بِالْکَسْرِ الْخِدْمَةُ «سِدَانَةِ الکعبة» هى خدمتها و تولّى أمرها، و فتح بابها و إغلاقه. «سَدَنَة» جمع سَادِن (اسم فاعل) به معنای دربانان است.
الْمَارِقَةُ: مؤنّث المَارِق که اسم فاعل است و به معنای الخارج. مَرَقَ السَّهْمُ مِن الرَّمِیَّةِ مُرُوقاً: خَرَجَ مِنهُ مِن غَیرِ مَدخَلِهِ؛ تیر نشانه را شکافت و از غیر جایی که وارد شده بود (از دگر سویش) بیرون آمد. خوارج را نیز از آن رو مارقین میخوانند که اینان، همانند پیکانی که از نشانه میگذرد، از دین گذشتهاند: «یَمْرُقُون من الدّین مُرُوقَ السّهم من الرّمیّة» أى یجوزونه و یخرقونه و یتعدّونه، کما یخرق السّهم الشىء المرمىّ به و یخرج منه.
نَاکِسَةٌ: اسم فاعل و مؤنث ناکس به معنای سر فرو افکنده است. و الناکِسُ: المُطأْطئ رأْسَه. و نَکَسَ رأْسَه إِذا طأْطأَه من ذُلٍّ و المنکوس: المقلوب (وارانه شده). النَّکْسُ: قلب الشیء على رأَسه (وارانه و واژگونه شدن چیزی را گویند.) نَکَسَه یَنْکُسُه نَکْساً فانْتَکَسَ. و نَکَسَ رأَسَه: أَماله، و در آیه 12 سوره سجده آمده است: «وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ»؛ و کاش بزهکاران را میدیدی، آن گاه که نزد پروردگارشان سر فرو فکندهاند.
مُتَلَفِّعُونَ: جمع اسم فاعل از باب تفعّل و به معنای به خود پیچیدگان است. الالْتِفاعُ و التلَفُّعُ (لفع): الالتحاف بالثوب، و هو أَن یشتمل به حتى یُجَلِّلَ جسده.
تَلَفَّعَتِ: المَرأَةُ بِمِرطِهَا مِثلُ تَلَحَّفَت بِهِ وَزناً و مَعنىً؛ زن خود را در جامه ندوختهاش پیچید. این فعل در وزن و معنا با تَلَحَّفَت ِبمِرطِهَا، یکی است. الْتَفَعَ (الْتِفَاعاً) الشجرُ بالورقِ، یعنی درخت در برگهایش پوشیده شد.
متن
خلق الملائکة
ثُمَّ فَتَقَ مَا بَیْنَ السَّمَوَاتِ الْعُلَا فَمَلَأَهُنَّ أَطْوَاراً مِنْ مَلَائِکَتِهِ مِنْهُمْ سُجُودٌ لَا یَرْکَعُونَ وَ رُکُوعٌ لَا یَنْتَصِبُونَ وَ صَافُّونَ لَا یَتَزَایَلُونَ وَ مُسَبِّحُونَ لا یَسْأَمُونَ لَا یَغْشَاهُمْ نَوْمُ الْعُیُونِ وَ لَا سَهْوُ الْعُقُولِ وَ لَا فَتْرَةُ الْأَبْدَانِ وَ لَا غَفْلَةُ النِّسْیَانِ وَ مِنْهُمْ أُمَنَاءُ عَلَى وَحْیِهِ وَ أَلْسِنَةٌ إِلَى رُسُلِهِ وَ مُخْتَلِفُونَ بِقَضَائِهِ وَ أَمْرِهِ وَ مِنْهُمُ الْحَفَظَةُ لِعِبَادِهِ وَ السَّدَنَةُ لِأَبْوَابِ جِنَانِهِ وَ مِنْهُمُ الثَّابِتَةُ فِی الْأَرَضِینَ السُّفْلَى أَقْدَامُهُمْ وَ الْمَارِقَةُ مِنَ السَّمَاءِ الْعُلْیَا أَعْنَاقُهُمْ وَ الْخَارِجَةُ مِنَ الْأَقْطَارِ أَرْکَانُهُمْ وَ الْمُنَاسِبَةُ لِقَوَائِمِ الْعَرْشِ أَکْتَافُهُمْ نَاکِسَةٌ دُونَهُ أَبْصَارُهُمْ مُتَلَفِّعُونَ تَحْتَهُ بِأَجْنِحَتِهِمْ مَضْرُوبَةٌ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَنْ دُونَهُمْ حُجُبُ الْعِزَّةِ وَ أَسْتَارُ الْقُدْرَةِ لَا یَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُمْ بِالتَّصْوِیرِ- وَ لَا یُجْرُونَ عَلَیْهِ صِفَاتِ الْمَصْنُوعِینَ وَ لَا یَحُدُّونَهُ بِالْأَمَاکِنِ وَ لَا یُشِیرُونَ إِلَیْهِ بِالنَّظَائِر
ترجمه
آفرینش فرشتگان
سپس میان آسمانهای برین را گشود و آنها را از فرشتگان گونه گونش آکند. گروهی از آنان، هماره ساجدند و رکوع نمیکنند. دستهای از آنان همواره، راکعاند و بپا نمیخیزند. برخی از آنان همیشه برای عبادت به صف ایستادهاند و پراکنده نمیشوند. گروهی دائم، تسیبح گویند و به ستوه نمیآیند. آنان را نه خواب دیدگان فرا میپوشاند؛ نه اشتباه خردها، نه سستی بدنها و نه بیخبری فراموشی. برخی از آنان، درستکارانی گماشته بر وحی خدا، زبانهایی گسیل شده، سوی پیمبرانند و برای حکم و فرمانش در آمد و شد. برخی از آنان نگاهبانان بندگان اویند و دربانان بهشتهایش. پارهای از آنان، گامهایشان در لایههای زیرین زمین استوار، گردنهایشان از آسمانهای زبَرین فراتر، چار ستون وجودشان، از پهنای زمین برون است و دوشهایشان با پایههای عرش سازوار. در کنار عرش، چشمان خود را فرو افکندهاند و در زیر آن، بالهایشان را به خود پیچیدهاند. میان آنان و فرشتگانی که فروترند، پردههای عزت و پوششهای قدرت زده شده است. آنان پروردگارشان را با صورت کردن، نمیپندارند، صفات آفریدگان را بر او نمیگذارند، با جایها در اندازه نمیآرند و با همانند انگاریها به او اشارت نمیکنند.
توضیح
مِنْهُمُ الْحَفَظَةُ ...: بخش سوم از فرشتگان، فرشتگان نگهبانند که خود دو دستهاند:
1. دستهای که بر بندگان گماشته شدهاند؛
2. دستهای که خادمان و نگاهبانان درهای بهشتند.
فرشتگان دسته نخست، خود دو دستهاند:
الف. فرشتگانی که مراقب گفتار و کردار آدمیاند:
«إِن کلُُّ نَفْسٍ لمََّّا عَلَیهَْا حَافِظٌ»[1]؛ هیچ نفسى نیست، جز آن که بر او نگهبانى است.
«وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لحََفِظِینَ کِرَامًا کَاتِبِینَ یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ»[2]؛ به حتم نگهبانانى بر شما گماردهاند که نویسندگانى بزرگوارند، آنچه میکنید، میدانند.
«ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ»[3]؛ (آدمی) هیچ سخنى را بر زبان نمىآورد، مگر که در نزد او فرشته پاسبانی آماده (نوشتن) است.
ب. فرشتگانی که آدمی را از در افتادن در مهالک و گردابها حفظ میکنند: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»[4] فرشتگانى پاپیِ اویند که از پیش روى و از پس وى به فرمان خدا، او را نگاهبانی میکنند.
جِنَانِهِ: جنان به کسر جیم، جمع الجنة است و جمع دیگر آن جَنّات است. محدث بحرانی ـ ره ـ در شرح خود آورده است، بهشتهای نام برده شده در قرآن هشت است: جنة النعیم، جنة الفردوس،جنة المأوی، جنةعدن، دارالسلام، دار القرار و جنة عرضها السماوات و الأرض. [5]
[1] .طارق،آیه4.
[2] .انفطار،آیه 10ـ 12.
[3] . ق،آیه18.
[4] .رعد،آیه11.
[5] .شرح نهج البلاغه: ج1، ص158،منشورات مؤسسة النصر.